تک پارتی تهیونگ[آخرین بآری که دیدمت...]
قرصش رو خورد..باز به تختش پناه بردبا همون فکرو خیال های همیشگی وتنها اون دختر بودکه میتونست حالش رو بهتر کنه..
_میتونم بیام داخل؟
تهیونگ؛لعنتی..مگه برای ورود به قلبم اجازه گرفتی که الان اجازه میگیری؟...معلومه که میتونی بیای داخل
_گفتم شاید دلت برای بغلم تنگ شده باشه پسر کوچولو
اومدم تا بغلت کنم
تهیونگ:پس چرا ولم کردی؟
_یاا الان فقط از بغلم لذت ببر میدونی که من به هرحال دوست دارم
تهیونگ:ولی تو گذاشتی رفتی جوری وانمود کردی که انگار صدای التماس افکارم رو نمی شنیدی
_اه...میخوای الان هم برم؟اگه مزاحمم
تهیونگ:نه..تو بری من چطور بخوابم؟
_باشه پیشتم تا وقتی بخوابی
تهیونگ:چرا الان اومدی پیشم؟دوباره میخوای بزاری بری؟
_چیزی که خودت جوابشو میدونی پیش من دنبال جوابش نگرد
تهیونگ:شاید جواب من با جواب تو فرق کنه مثلا من یه عاشقم ولی تو کسی هستی که عشق و باور نداره
_اه...نمیدونم
تهیونگ:چمیدونم شاید توهم دوستم نداری..اشکال نداره راحت باش فراموش کردنم اسونه
_شاید دیگه دوست نداشته باشم..اما هیچوقت برای همیشه ولت نمیکنم
تهیونگ:دروغ مورد علاقم
_چه دروغ باشه چه نباشه بهتره این حرفمو یادت بمونه
تهیونگ:من حتی اون دروغ هات که گفتی دوستم داری رو فراموش نکردم،نترس این هم یادم میمونه
_پس شاید بهتر باشه دیگه نیام پیشت
تهیونگ:من...من فقط..نمیتونم تورو از ذهنم بیرون کنم
_فقط از قلبت بیرون کن..ذهنت بلده چیکار کنه
تهیونگ:باز هم فراموش نمیشی...من حتی تو ادم های بعدی هم دنبالت میگردم تا پیدات کنم
_بعدا راجبش بهتر نیست حرف بزنیم؟
تهیونگ:ترس دوباره از دست دادنت نمیزاره به اینکه بعدا ای وجود داره فکر کنم
_فقط میدونم جوابی ندارم بگم..دیگه ساکت باش و چشماتو ببند
تهیونگ:چون دوست دارم به حرفت گوش میدم
_هوم..افرین پسر کوچولو
چشماش رو بست
اصلا یادش نبود که قرص توهم زا رو بجای قرص حمله عصبیش یا همون پانیک خورده
با بیدار شدنش،دیدن جای خالیش لب زد..
تهیونگ:لعنتی..تو که گفتی هیچوقت برای همیشه ترکم نمیکنی...رفتی که برای همیشه!..هیچوقت صدای افکارم رو نشنیدی
و برای بار اخر دیدنش طوری لبخند زد و به جای خالیه گوشه تخت نگاه کرد،که انگار هیچوقت بخاطر نبودنش اشک نریخته..و تو دریای اتاقش زندگی نکرده!
ـ پآیآں
ںویسںده:جئوں ویکׅׅتوریآ
اینو خیلی دوست داشتم خودم
چطور بودش؟
_میتونم بیام داخل؟
تهیونگ؛لعنتی..مگه برای ورود به قلبم اجازه گرفتی که الان اجازه میگیری؟...معلومه که میتونی بیای داخل
_گفتم شاید دلت برای بغلم تنگ شده باشه پسر کوچولو
اومدم تا بغلت کنم
تهیونگ:پس چرا ولم کردی؟
_یاا الان فقط از بغلم لذت ببر میدونی که من به هرحال دوست دارم
تهیونگ:ولی تو گذاشتی رفتی جوری وانمود کردی که انگار صدای التماس افکارم رو نمی شنیدی
_اه...میخوای الان هم برم؟اگه مزاحمم
تهیونگ:نه..تو بری من چطور بخوابم؟
_باشه پیشتم تا وقتی بخوابی
تهیونگ:چرا الان اومدی پیشم؟دوباره میخوای بزاری بری؟
_چیزی که خودت جوابشو میدونی پیش من دنبال جوابش نگرد
تهیونگ:شاید جواب من با جواب تو فرق کنه مثلا من یه عاشقم ولی تو کسی هستی که عشق و باور نداره
_اه...نمیدونم
تهیونگ:چمیدونم شاید توهم دوستم نداری..اشکال نداره راحت باش فراموش کردنم اسونه
_شاید دیگه دوست نداشته باشم..اما هیچوقت برای همیشه ولت نمیکنم
تهیونگ:دروغ مورد علاقم
_چه دروغ باشه چه نباشه بهتره این حرفمو یادت بمونه
تهیونگ:من حتی اون دروغ هات که گفتی دوستم داری رو فراموش نکردم،نترس این هم یادم میمونه
_پس شاید بهتر باشه دیگه نیام پیشت
تهیونگ:من...من فقط..نمیتونم تورو از ذهنم بیرون کنم
_فقط از قلبت بیرون کن..ذهنت بلده چیکار کنه
تهیونگ:باز هم فراموش نمیشی...من حتی تو ادم های بعدی هم دنبالت میگردم تا پیدات کنم
_بعدا راجبش بهتر نیست حرف بزنیم؟
تهیونگ:ترس دوباره از دست دادنت نمیزاره به اینکه بعدا ای وجود داره فکر کنم
_فقط میدونم جوابی ندارم بگم..دیگه ساکت باش و چشماتو ببند
تهیونگ:چون دوست دارم به حرفت گوش میدم
_هوم..افرین پسر کوچولو
چشماش رو بست
اصلا یادش نبود که قرص توهم زا رو بجای قرص حمله عصبیش یا همون پانیک خورده
با بیدار شدنش،دیدن جای خالیش لب زد..
تهیونگ:لعنتی..تو که گفتی هیچوقت برای همیشه ترکم نمیکنی...رفتی که برای همیشه!..هیچوقت صدای افکارم رو نشنیدی
و برای بار اخر دیدنش طوری لبخند زد و به جای خالیه گوشه تخت نگاه کرد،که انگار هیچوقت بخاطر نبودنش اشک نریخته..و تو دریای اتاقش زندگی نکرده!
ـ پآیآں
ںویسںده:جئوں ویکׅׅتوریآ
اینو خیلی دوست داشتم خودم
چطور بودش؟
۱۰۶
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.